توسط امیدرضا صفایی | دی 24, 1399 | خاطرات دانشجویی, علم فلسفه, کنکاش, معرفی
سال دوم دانشگاه بودیم که یکی از دوستان باعث شد در طرح ولایت شرکت کنیم؛ دوره ای که قرار بود در چهل روز در تابستان سال ۹۳ برگزار شود. خودش سال قبل در دوره شرکت کرده بود و خیلی با آب و تاب از دوره تعریف می کرد. در بروشور دوره توضیح داده شده بود که دوره برای آشنایی...
توسط امیدرضا صفایی | دی 13, 1399 | بسیج دانشجو و طلبه, تشکل دانشجویی, خاطرات دانشجویی, مسئولیت بسیج
در سال دوم دانشگاه، وقتی که برای بار اول با پیام امام برای بسیج دانشجو و طلبه روبرو شدیم، سوال های جدی برای مان ایجاد شد… این پیام، دوم آذرماه سال شصت و هفت صادر شده بود. ـ شرایط تاریخی چه تأثیری در این پیام داشته است؟ ـ چرا امام این رسالت های سنگین را بر دوش...
توسط امیدرضا صفایی | آذر 7, 1399 | خاطرات دانشجویی, سرزندگی
حالا به دانشگاه رسیده ای و کم کم متخصص می شوی. تقدیم به تو: دوست داریم که در انتخاب هایمان محدود نباشیم. اما راه چاره ای نیست… به هر حال، زمان ما محدود است و به همه چیزنمی شود رسید. برای رشد کردن باید نظم و برنامه داشت و مقداری همت کرد و صبر و حوصله داشت و الا...
توسط امیدرضا صفایی | اسفند 26, 1398 | برادران, تشکل دانشجویی, خاطرات دانشجویی, سرزندگی, معرفی
دو بسته از یک کتاب در دفتر بسیج دانشکده بود. گاه و بی گاه جابجایش می کردیم. یادم نیست چه شد که یکی از آنها به دستم رسید و خواندمش؛ شخصیت آن کتاب دستم را گرفت و قدم قدم با خودش برد… . جوان با نشاط و اهل جنب و جوشی بود. بواسطه اعتقاداتش با سیاهی های زمانش کنار...
توسط امیدرضا صفایی | اسفند 16, 1398 | خاطرات دانشجویی
از تجربه های خوب زندگی من قرار گرفتن در جمع صمیمی و با طراوت بسیج دانشجویی دانشگاه رازی کرمانشاه بود. جمعی که برای ما بیشتر از یک فعالیت دانشجویی ساده بود و تقریبا همه زندگی مان شده بود. جمع مان فراز و فرود های زیادی داشت و در دل همین فراز و فرودها بود که یک سری رشدها...
جدیدترین نظرات