آن هنگام که «پدر پدربزرگ» مجبور شد دستگاه عبابافی را رها کند و کارگر اداره راه شود تا جاده های نایین ساخته شود؛ آن هنگام که امام فرمان داد و «مبارز» در خیابان ماند؛ آن هنگام که «برادر»، غریبانه در مقابل تانک بعثی بر زمین افتاد؛ آن هنگام که «گمنام» تلاش کرد تا مسیر صنایع پیشرفته هموار شود؛ آن هنگام که فساد و تبعیض را تحمل نکرد؛ چه می دانست که امروز ما از کدام قله ها به او می …
داستان
رؤیای ما، نه چینی است و نه آمریکایی نه در خیابان های مسکو یا توکیو؛ رؤیای شهر بی طبقه است در زیر سایه ی خدایی که نمرده است. رؤیای ما، رؤیای یک پیر جوان روستازاده است …
این شهر، جماعت می خواهد جماعتی که نه در گذشته توقف کرده و نه مسحور آینده است. جماعتی که زره بر تن کرده و کفش آهنی بر پا و جانی سخت دارد و قلبی عاشق. جماعتی …
ـ باید بازشان کنیم! ـ نه؛ نمی شود. این زنجیرها به ما متصل اند مثل قلب هایمان. ـ این ها اضافی هستند. ـ همه از اینها به بدنشان دارند… پدربزرگ به اینها افتخار می کرد. می …
آخرین دیدگاه ها